۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

شیر زن

من همیشه با خودم گفتم
که نمی بخشم
آن زنی را که شاعر بود
و عرب
و من را روی پاهای لاغرش می نشاند
و موهای لختم را شانه می زد
و لذت می برد

خوابم که میگرفت
بلند بلند شعر هایش را آواز می کرد
و من گوش می کردم
و دیگر نمی خوابیدم
چشمهای درشت گاوی ام
از درد شعرهایش گشادتر می شد

من همیشه  با خودم فکر می کردم
چگونه زنیست که
روزی سه نوبت
کتک می خورد
حلقه به گوش می شود
بوی پیاز می دهد
ناله می کند
ولی دستانش قشنگ است
و وقت دارد من را روی پاهایش بنشاند
موهایم را ناز کند
و این ها را برایم  آواز کند
و هی بگوید تو که بزرگ بشوی
شیر زنی می شوی بی همتا
به چشمانم نگاه می کرد

من با خودم گفتم
هرگز نمی بخشم آن زن را
که نگفت آن ها همه اش شعر است
و می گذاشت با درد نابرابری بخوابم 
و من را چنین جنگجو ، افسار گسیخته
و سنگدل بار آورد
که غیر از پوزخند
لبانم هیچ حرکتی بلد نباشند

کسی چه می داند
 شاید من هم می توانستم زنی باشم
با دلی مهربان
و بی خیال
و چشمانی بارانی
و قلبی آهسته
و دوستانی حراف
و چادر گلی بر سر

نمی بخشم آن زن شاعررا  که عرب بود
و یاد داد باید برابری ام را داد بزنم
حتی اگر مثل او عرب  بودم
با تاریخچه ای تاریک ، آزار دهنده و بدور از انسانیت

من
نمی بخشم آن زن را
که من را شیر کرد
درنده  .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر