۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

خوب بلاخره بعد از دو سال آزیتا برگشت به همون جایی که نباید ازش می آمد ... ساعت نه پرواز داشت و ساعت هشت زنگ زده و گریه می کنه که کار درستی می کنم ؟ زنگ زده که عذاب وجدان دارم ! می گه من برم کی از مامان ام نگهداری می کنه ... می گم آزی راحت می شی ... خدای مامانت بزرگه ولی به این فکر کن که از این خراب شده لعنتی که هر روز خراب تر هم می شه راحت می شی ... چند بار تو این دو سال گرفتنت ؟ اونم تویی که اینقدر ساده بودی ...
حالا فکر می کنم که ببین چه بر روزگارمون آوردن که فقط به فکر فراریم ... به قول آقای همسر حالا حالاها توی این مملکت هیچ اتفاقی نمی افته اون از ملت که سرشون رو کردن تو ... ! اون هم از بزرگ های سیاست که معلوم نیست کجا هستند و چه کار می کنند ... اون هم از فعالان سیاسی که یا تو حبس هستند یا از حبس هم در می آن مجبورن فرار کنند از این مملکت ! راست می گه, اون زمان( قدیم !) این فعالان سیاسی رو جایی راه نمی دادن که , چون خارجه ! با حکومت وقت رابطه ی خوبی داشتن , این ها هم مجبور بودن اینقدر بمونن و حرف بزنن و کشته بشن تا اونی که نباید می شد شد ! ولی الان چی؟ الان تا یک پرونده داشته باشی سریع اون ور آبی و اینجا هم خیلی حال می کنن که آخیش فلانی هم رفت و یکی رو از لیست خط می زنن !!! بعد اینجاست که یکی می گه : خوب چته ! زندگی ایت رو بکن ! بعد من می گم نگاه مگر می شه : این لایحه ها رو برای کی می نویسین؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر