۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

آخرش که چی ؟

چطور میشه گفت تو خیلی پستی وقتی هنوز تکلیف خودمون روشن نیست که کجای اون دایره ی سیاه و سفید ایستادیم ، حالا ما نه ، من چی ؟ من چطور می تونم بگم ؛ چطور می تونم سرم رو کجکی کنم و با حالت عصبی از تو حرف بزنم که تکلیف ات رو با خودت یک سره کردی ، که تونستی بنای خوشبختیت رو روی ویرونه های دل یکی دیگه بست بزنی و با اشک های یکی دیگه لبخند بزنی و با ضجه هاش قهقهه ؛ ای تف بهت زندگی که آخرش می میریم و نمی فهمیم خدا کی و کجا ما رو گذاشت سره کار و بهمون خندید .

از هفته ی پیش به خاطر ماجرای مرمر فهمیدم که من یک فمینیست خطرناکم ، حتی برای شما دوست بسیار عزیز !

پ.ن:
مرسی حمید !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر