الان با یک بغض درد آور یاد قدیم افتادم ، با خوندن چند خط از قدیم های وبلاگستان . الان مثلن نمی خوام به روی خودم بیارم که یک زمان چقدر از کشف همچین شهری ذوق داشتم و چقدر زمان براش میذاشتم . که چقدر به نوشته ها اهمیت می دادم ، چه با احساس می نوشتم ، که فکر می کردم دفتر خاطرات مدرن و متفاوت و جادویی پیدا کردم ، که چقدر جنگ و دعوا شد تو شهر برای اینکه بفهمیم اینجا بلاخره دفتر خاطرات هست یا نه :) که چقدر به خاطر این شهر تغییر کردم ، که شاید مسیر زندگیم عوض شد . حالا هر چی بخوام بهش بی اهمیت باشم و بگم واااا مگه چیه ، یا حتی خیلی هایی که چند ساله اومدن تو این شهر به این حرف ها بخندن ، که چقدر بی مزه ام امروز من . ولی با دودوتا پنج تا کردنم ایمان دارم که این شهر خیلی به بالا بردن عقل و شعور خیلی از هم سن و سالام کمک کرد ، که چقدر فهمیده شدیم ، چه تجربه های متفاوتی ، ما الان یک جورایی تو تاریخ ایران ثبت شدیم .که از آدم های نخستین این شهریم . با یک مشت برگ که آویزون کردیم به خودمون ... که با دور بودن چند ساله از این شهر فهمیدم دوری از وطن یعنی چی ...فکر کنم خیلی به هم شباهت دارن ... جاهایی که برای اولین بار و اولین نفرها پات رو میذاری برات مقدس باشه ، چون نشونه ی تفاوت توئه ... از شبیه به همه بودن بی زارم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر