که خوشت آمد
که به نبودنت عادت کردی
که هی بیشتر کُری می خوانی
که نمی فهمی وقتی نیستی
وقتی آنجایی
درد می گیرد
دلم
قلبم
جای نبودنت
که همه دنیا یک طرف
تویی که سنگی یک طرف
که اصلن برای همین نبودنت
برای سنگ بودنت
برای این ، در نبودن بودنت
برای آرمان داشته و نداشته ام
می خواهمت
و ناله نمی کنم از اینکه نیستی
و سرم را بالا می گیرم برای آنچه که هستی
استواری
برایم همیشه هستی
به رنگ بهاری
...
که به نبودنت عادت کردی
که هی بیشتر کُری می خوانی
که نمی فهمی وقتی نیستی
وقتی آنجایی
درد می گیرد
دلم
قلبم
جای نبودنت
که همه دنیا یک طرف
تویی که سنگی یک طرف
که اصلن برای همین نبودنت
برای سنگ بودنت
برای این ، در نبودن بودنت
برای آرمان داشته و نداشته ام
می خواهمت
و ناله نمی کنم از اینکه نیستی
و سرم را بالا می گیرم برای آنچه که هستی
استواری
برایم همیشه هستی
به رنگ بهاری
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر