۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

ايستگاه آخر

درد مي كند دلم ، دستم ، قلبم
ساعت چهار بامداد
من بيدارم
و به خود مي پيچم
نگاه كن كه چه زود صبح مي شود
و دنيا تمام مي شود
زندگي شايد سرعت يك ماشين
ارتفاع ي ِ درخت
و سقوط
در همين حال نگاه
كه چه درد آلود
من تمام مي شوم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر