۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

فُ ُ ُ ش بلد نیستم

الان ساعت چنده ؟ حدود یازده شب مثلن ، من تک و تنها تو خونه ولو شدم ، نه حال دارم چیزی بخورم ، نه برم دوش بگیرم ، نه مشخای لامصبم رو  بنویسم  ، نه حتی بخوابم ، یهووو هوس کردم بیام یکم ف ُ ش بنویسم خودمو راحت کنم ، بلکه از این انرژی منفی هام خالی بشم و خوشال شم !
حالا خانومی که شما باشین ( بیا و زن باش !  کلن ، همه ) مگه من بیشتر از چند تا ف ُ ش پیزوری چیز دیگه ای هم بلدم که بنویسم ، حالم از خودم بد شده الان اونوقت ، هر چی فشار آوردم به خودم دو تا نون آبدارش رو بگم ، نیومد به زبونم ، بزرگترین ف ُ ش عمرم همین خَـــــر خودمونه که تازه اونم برای عشقولانه هام به کار می برم ، یعنی خَر رو هم عاشقم با اینکه مثلن قرار بوده فُ ش باشه واسم ...
حالا می گم مامانم خوب ! بابام خوب ! دو کلوم حرف خطرناک به من یاد می دادین به خدا بد نمیشد ، الان نون تو ف ُ ش دادنه به خدا ! منم سر شبی زابراه نمی شدم دوره بیفتم سرچ کنم تو گوگل ! ف ُ ش های بد بد یاد بگیرم ...
اینم شده آخر و عاقبت ما !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر