۱۳۸۶ آبان ۱۹, شنبه



روزهای خوبی در زندگی شخصی می گذرد . دقیقا برعکس زندگی اجتماعی که هیچ آرامشی در آن وجود ندارد. حتی برای پیاده روی هم آرامش ندارم . استرس اطرافیان اعصاب من را به هم می ریزد . اینقدر این روزها هر جایی که خواستم بروم همه با دلهره به من نگاه کردند که خسته شدم . مامان می گه حالا کمی رعایت کن . اما نمی توانم . همه جا هم که نمی شود با ماشین رفت . نقطه به نقطه شهر آدم هایی که نمی شناسیمشان در کمین نشسته اند که تو را به زور وارد بهشت خودشان کنند . می دونم خیلی از راه ها را اشتباه رفتیم که دچار این روز ها شدیم . روزهایی که حتی با آرامش نمی توانیم در خیابان را برویم مبادا که به تیپ و لباس و موهای قشنگمان ! ایراد گرفته بشود . من نمی توانم خودم را با این دستور های تازه تاسیس همراه سازم . نمی توانم خودم نباشم . نمی توانم ظاهر سازی کنم . روزگار بدی ست .

تمام این کارها فقط برای این است که متوجه نباشیم یورو 1375 تومان شده است ! یعنی چه ؟
قیمت خونه 2 برابر شده است یعنی چه !؟
نون بربری 400 تومن شده یعنی چه !؟
خطر قطع شدن اینترنت یعنی چه ؟
تمام شدن ذخیره ارزی یعنی چه ؟
اصلا تحریم یعنی چه ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر