۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه

امروز ساعت ها از درد به خودم پیچیدم . از درد بی دردی و هزار دردی . بیش از اندازه کلافه بودم . انگار تمام مشکلات جامعه آوار شده است روی سر من بیچاره . تمام زورگویی ها , نامهربانی ها , بگیر و ببند ها , خاموشی ها , خود اول شخص مفردم بی درد است و امان از شخص های دیگر ...
-----
داستان های منیرو روانی پور را دوست دارم . متفاوت است و هیجان انگیز . دیشب رعنایش مرا به خیلی جاها برد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر