سال نو مبارک 01/01/2008
درسته که هر کسی به من اس ام اس زده گفته کریسمس و سال نو میلادی به ما هیچ ربطی ندارد !! ولی سال نو مبارک . نباید چشم به روی واقعیات بست با دلیل اینکه به ما ربطی ندارد !!!
اما همیشه مراسم چهارشنبه سوری را از مراسم کریسمس و حاجی فیروز را از بابا نوئل و هفت سین را بیشتر از درخت کریسمس دوست داشته ام و این بسیار طبیعی ست و امیدوارم همه سعی کنیم طبیعی باشیم .
درسته که هر کسی به من اس ام اس زده گفته کریسمس و سال نو میلادی به ما هیچ ربطی ندارد !! ولی سال نو مبارک . نباید چشم به روی واقعیات بست با دلیل اینکه به ما ربطی ندارد !!!
اما همیشه مراسم چهارشنبه سوری را از مراسم کریسمس و حاجی فیروز را از بابا نوئل و هفت سین را بیشتر از درخت کریسمس دوست داشته ام و این بسیار طبیعی ست و امیدوارم همه سعی کنیم طبیعی باشیم .
-----
وقتی کسی زیادی خوب است خیلی باید مواظب رفتارش باشد . که یک وقتی , یک جایی , بدون قصد و خواستن و شاید حتی در عمل انجام شده قرار گرفتن , یک کاری بکند که تمام خوب بودن چندین و چند ساله اش را به هوا بفرستد . دوست دهه پنجاهی مشکل دارم یکی از همان خیلی خوب هاست که هنوز هم بعد از چند روز منگم از کارهای کرده اش و سعی می کنم باور نکنم .باور نکنم که چطور زندگی 29 ساله اش را داغون کرد . باور نکنم که هر آدمی در اوج خوب بودن در اوج مهربانی می تواند به یک موجود غیرقابل باور تبدیل بشود و گند بزند به تمام آینده اش , گند بزند به تمام روح یک دوست دیگر , گند بزند به حس اعتماد من , که دیگر حتی نتوانم از خودم تعریف کنم , که به چشم های خودم هم اعتماد نداشته باشم , اصلا چه معلوم همین خود من روزی خود خودم را فلج نکنم ! مانده ام در کار خدا که چرا بعد از چند روز آفتابی برای دوست دل کوچکم , دوست احساساتی دهه شصتی ام دوباره و شاید برای همیشه تمام احساساتش را کشت و بعید می دانم به این زودی ها بتوان ترمیم اش کرد دلش , احساسش و درونش را ... آنقدر فکرهای درهم و ناجور می کنم این روزها که اگر دلداری های آقای همسر نبود مریض می شدم دوباره ... می گوید این ها امتحان است این دوست جان همیشه خوب , شاید هیچوقت در موقعیت بدی قرار نگرفته بوده , شاید برایش پیش نیامده که بد باشد , راست می گوید شاید چیزی مثل فرشته ... یک بعدی ... یک روی سکه ...
باید خودم را دلداری بدهم ... وقتی نمی توانم چیزی را تغییر بدهم ... وقتی دیگر هیچ راهی باقی نمانده ... هی من خودم را آزار بدهم که چه... هی شب ها تا بوق سگ بیدار بمانم و فکر کنم که چه بشود ...
وقتی کسی زیادی خوب است خیلی باید مواظب رفتارش باشد . که یک وقتی , یک جایی , بدون قصد و خواستن و شاید حتی در عمل انجام شده قرار گرفتن , یک کاری بکند که تمام خوب بودن چندین و چند ساله اش را به هوا بفرستد . دوست دهه پنجاهی مشکل دارم یکی از همان خیلی خوب هاست که هنوز هم بعد از چند روز منگم از کارهای کرده اش و سعی می کنم باور نکنم .باور نکنم که چطور زندگی 29 ساله اش را داغون کرد . باور نکنم که هر آدمی در اوج خوب بودن در اوج مهربانی می تواند به یک موجود غیرقابل باور تبدیل بشود و گند بزند به تمام آینده اش , گند بزند به تمام روح یک دوست دیگر , گند بزند به حس اعتماد من , که دیگر حتی نتوانم از خودم تعریف کنم , که به چشم های خودم هم اعتماد نداشته باشم , اصلا چه معلوم همین خود من روزی خود خودم را فلج نکنم ! مانده ام در کار خدا که چرا بعد از چند روز آفتابی برای دوست دل کوچکم , دوست احساساتی دهه شصتی ام دوباره و شاید برای همیشه تمام احساساتش را کشت و بعید می دانم به این زودی ها بتوان ترمیم اش کرد دلش , احساسش و درونش را ... آنقدر فکرهای درهم و ناجور می کنم این روزها که اگر دلداری های آقای همسر نبود مریض می شدم دوباره ... می گوید این ها امتحان است این دوست جان همیشه خوب , شاید هیچوقت در موقعیت بدی قرار نگرفته بوده , شاید برایش پیش نیامده که بد باشد , راست می گوید شاید چیزی مثل فرشته ... یک بعدی ... یک روی سکه ...
باید خودم را دلداری بدهم ... وقتی نمی توانم چیزی را تغییر بدهم ... وقتی دیگر هیچ راهی باقی نمانده ... هی من خودم را آزار بدهم که چه... هی شب ها تا بوق سگ بیدار بمانم و فکر کنم که چه بشود ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر