۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

لینک ایران تاتر را نمی گذارم اینجا , برای اینکه هر وقت بازش می کنم افسردگی می گیرم ... چند وقتی دل به این خوش بود که تاتر شهر در دست تعمیر است و نباید مزاحمش شد !!! مثل همیشه فروغ با نوشته هایش من را قلقلک داد و باز من مثل دیوانه ها هی می گویم : من دلم افرای بیضایی را می خواهد حتی اگر چیزهای خوبی ازش نشنیده ام ... من دلم ملاقات بانوي سالخورده ي حميد سمندريان را ميخواهد + يك نسكافه ی داغ كه نخورمش و فقط دستهایم را گرم کنم ... من دلم تشک گردهای سالن چهارسو و سایه را می خواهد , از همان هایی که می گذاری روی زمین و می نشینی رویش و خودت را جاری می کنی در اجرا و نفس بازیگرها را حس می کنی و قاطی می شوی با موضوع ... من دلم یک بازی توپ و احساسی می خواهد از میکائیل شهرستانی ... دلم دیگر سینما نمی خواهد ! حالم از این همه فیلم آبگوشتی به هم خورده است ... دلم تاتری می خواهد که مثل یک کتاب خوب , من را چند روز با خودش درگیر کند ...
من دلم افرا می خواهد ... من دوست دارم با بانوی سالخورده ای ملاقات کنم ...
از آن زمان هایی است که باید از تکلیف کردن فعل های مثبت به خودم کمک بگیرم : می توانم / می شود / می توانم / می شود باید از روی آن صد بار بنویسم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر