۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

چه روزی داشتیم ... توی ترافیک شلوغ و وحشتناک ولیعصر بکوب برو تاتر شهر ... بعد تاتر دیر شروع بشه ... بعد یک تاتر بزن بکوب و پر از جیغ جیغ و صدای پای مرگ ببینی یا بهتر اینکه بشنوی ... بعد توی ترافیک دیوانه کننده ی همیشه شریعتی ,از لای ماشین های رنگ و وارنگ بزنی بری بالا ... برسیم به مقصد مورد نظر که تولد بازیه توش , بعد ببینی اون گاو بادبادکیه که خریدی باد نداره و آقای همسر عزیزم بشینه یک بادبادک یک متری رو باد کنه و به قول خودش چشماش سیاهی بره ... بعد بری داخل و همه گیر بدن به گاو بیچاره و هی بخوان بدوشنش !!! گاو بادی هم که شیر نداره !!! خلاصه تا 1 شب اونجا باشی و بری خونه و ساعت 2 بخوابی و از درد پا هی از خواب بپری !!! وای بشریت مرد !

-----

من و زی زی از متابولیک خوشمون اومد بر عکس تمام دوستان ... قسمت جالب جریان این بود که اول سین سین رو نمی خواستن راه بدن ولی خود آقای پسیانی اومد باهاش صحبت کرد و دید که بابا بچمون حرفه ایه ...
اسم تاتر رو هم خواهر خانمی از متابولیک به متابولیسم تغییر داد !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر