یک خانمی توی ماشین به زی زی گولو گیر داده و آخرش هم گفته اون روسری رو بکش جلو بلکه شوهر کنی !!! من هم گفتم خوب تو باید یکی از انگشت های دستت را که از همه قوی تر است نشان اش می دادی و می گفتی لازم ندارم !!!
ولی این بلکه خیلی زیاد روی اعصاب من رفت ... این بلکه های مسخره که ذهن زن های ما رو پر کرده ... این مادر هایی که چپ میروند , راست می روند به دخترشون از این بلکه ها می گویند ... بابا رها کنید این بلکه ها را ... باور کنید به جایی نمی رسیم با این بلکه ها ...
-----
قرار است با مری و داش سیا برویم ظهیرالدوله , آخرین باری که آنجا رفتم بهمن ماه 10 سال پیش بود و من سال هاست که از آخر دلم دوست داشته ام که باز آنجا بروم ... حالا مانده ام دوستان چه گول مالی می خواهند سر پیرزن ترسناک و چشم مهربان آنجا بمالند !
هیچ نگو ... به مری هم گفته ام که تو هیچ اعتقادی به این قبرستان بازی ها نداری ... گفته ام که حتی برای عزیزانت هم فقط یک بار آنجا می روی ... گفته ام که می گویی خودمان را باید عوض کنیم ... این افکار مرده پرستی و پوچ را ... ولی جان فافا این یکبار را بخاطر من بیا , باور کن آنجا را به خاطر قبرستان بودنش دوست ندارم ... من فقط آنجا را دوست دارم مثل امامزاده طاهر کرج که خودت می دانی علاقه ام برای امامزاده بودنش نیست که اصلن به من نمی اید ... من فقط این 2 محل را دوست دارم ... فقط همین ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر