۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

کاش 10 نفر بودم

ناراحتم .. خیلی زیاد ناراحتم ... دوست داشتم آزاد بودم و بدون آنکه بگویم نه ، کار دارم ... نه ، اگر بروم اینجا را چه کنم ... نه ، اگر بروم کار فلانی و بهمانی عقب می افتد ... نه ، اگر بروم استرس می گیرم راحت سرم را می انداختم پایین وخیلی آرام می رفتم ... آهای ناراحتم ... حالا همین امروز که ناراحتم ولی بی سرصدا ... همین امروز که ناراحتم ولی داد نمی زنم ... ناراحتم ولی آرام ، باید اینجا اینقدر شلوغ باشد باید هی از دارایی و بیمه , لوفتهانزا و کوفت بیایند که نتوانم روی ذهنم کار کنم تا از ناراحتی دربیاید ... خیلی ناراحتم ، خیلی زیاد ... چهره ام زشت شده است از ناراحتی ... نمی توانم بگویم بی خیال ... نمی توانم برای کسی که درک کند بگویم تا راحت شوم ... خدایا چرا ناراحتی هایم اینقدر با دیگران فرق دارد که حتی نمی توانم اینجا بنویسمش ...
دیروز بود ، به زی زی گولو گفتم کاش من حداقل 10 نفر بودم ، خندید و گفت تا به حال از کسی چنین چیزی نشنیده است ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر