بی پدری ... سیاست لعنتی ... مزخرفی ... بنیاد براندازی ... نامردی ... بی معرفتی ... امان نمی دهی ...
ده سال بعد از اولین فاجعه ی هجده تیر ساعت 6 بعد از ظهر و درست زمانی که داری از پلیس ( نیروی انتظامی ) تعریف می کنی که انسان تراند ، سی نفرشان گروپی هجوم می برند بر روی پسر 17 ساله ای که همراه با خواهر و پدرش است و هی می زنند ... لعنتی ها هی می زنند ... به نقاط حساس می زنند ... بر سر و صورت می زنند ... بر کمر خواهری که به روی برادرش افتاده که ازش دفاع کند می زنند ... بر روی پدری که فقط می گوید چرا می زنید می کوبند ... می خواهم بدوم طرفشان ، نمی گذارند ... فریاد دارم ، مثل آتشفشان شده ام داد میزنم چرا ترسویید برویم سمتشان دستم را گرفته اند ، دارند سرم داد می زنند ... ما ده نفریم آن ها پنجاه نفر بر تعدادشان هی اضافه می شد و از ما کم ... سرم داد می زنند و من گلوله شده ام ... من داغ شده ام ... من متلاشی شده ام ... چند نفرشان با عربده و باتوم روی هوا به سمتمان می آیند ... مرا می کشند ... مرا می برند ... من خفه شده ام ... نگاهم به پسر است که دارند می برندش ... لعنتی ها ... ترسوها ... بزدل ها ... چند نفر به یک نفر ...
دو روز است لال شده ام ... خفه شده ام ... سرشار از کینه شده ام ...
----
در این چهار هفته پر بوده ام از اتفاق ... ولی سی نفر به یک نفر نوبرانه اش بود ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر