۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

مرض دارم

چه حالی بودم من ... چه خوشحال بودم من ... چه دل اشوب بودم من ... چه پر انرژی بودم من ... چه پر ناله بودم من ... چه روزهایی بود سه چهار روز گذشته .
از چهارشنبه که با گیتول و بهی نازم رفتیم پارسه و من یک سوپ قارچ خوردم و کلی هم ناخونک زدم به غذای اون دو تا ، دل و روده نمونده برام که ، نمی دونم با این معده ی خراب چرا نمی تونم جلوی دل لامصبم رو بگیرم و تا چشمم به چیزهایی که روش پنیر داره می افته مثل دیوونه ها میشم ، حالا مهمون از اون ور آبی هم توی خونه داشتیم و من هی می ترسیدم عق بزنم که نکنه اون ها فکر کنند بهلههه !!! آخرش هم اینقدر جلوی خودم رو گرفتم که توی حیاط بیمارستان از دستم در رفت و ای داد بیداد شد و کلی آبروم رفت و تمام عق های دو روزه رو یک جا به جا آوردم و خلاص !
آقای دکتر فرموده اند که مشکل معده ام عصبیه ... یعنی بدبختم کرد با این حرف چون باعث شد همه شروع کنند به نصیحت کردن بنده که خب معلومه از بس توی این چند ماهه حرص خوردی ! اصلن گور پدر همه ! اصلن به تو چه ! اصلن تو تنهایی چکار می تونی بکنی ! اصلن چرا نمیشینی سر خونت و زندگیت رو نمی کنی ! آخرش کی میاد بهت میگه دستت درد نکنه ؟! داداش حمیدم که دیگه نگوووو فقط کافیه یک تایم سکوت پیدا کنه تا شروع کنه به زدن این حرف ها و آخر سر هم گیر بده  به آقای همسر که چرا از پس من بر نمیاد و این حرف ها ...
خدایا مریضی به من نیومده ، کلی کار دارم به جان تو ، بی خیال ما شو .
-----
مهمون داری یک خوبی که داره یادت می اندازه که یکم بری تفریح و خوش گذرونی ... با این حال مرض دار کلی خوش گذرونی هم کردم تو این چند روز ... کلی آبجی مهربون بودم برای محمد که (..........یعنی سانسور!.)  و به جون من و آقای همسر و بابای خودش قسم داده که دیگه نمیکشه( چه خوشحالم من !) . کلی محی رو اذیت کردیم به خاطر ضرب العجلی که  باباش براش گذاشته که یا باید از ایران بری یا  ازدواج کنی  ... کلی بزن و برقص کردیم با  مرمر حمید ... کلی چشم و گوش مهمون اون ور آبی رو باز کردم و بهش جذبه ی دخمل ایرونی یاد دادم ! کلی جیغ داد کردیم به خاطر نامزدی الی و رضا بعد از ده سال دوستی و یک عالم کار شاد و خوش دیگر.
پ.ن :
امان از خود سانسوری به دلایل امنیتی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر