۱۳۸۶ آذر ۲۶, دوشنبه

خیلی دور شدیم , از خیلی چیزها دور شدیم , نشسته ایم یک گوشه و یکریز یا به فکر گذشته ایم یا آینده و یادمون میره که همش 60 یا 70 سال می خواهیم زندگی کنیم که تازه نصف اون هم تموم شده و رفته و دیگه بر نمی گرده . حتی اگر هی تکرارشون کنی و یادشون کنی و به زبون بیاریشون یا هی بشینی نقشه بکشی که بعدها اینجوری می کنم و اونجوری می کنم و شاخ فیل می شکنم و دنیا رو عوض می کنم ... این فعل های گذشته و آینده ای که به کار می بریم مهم نیست . حال را دریاب . با تمام فکر نامردی که یکریز داد می زنه , حالی نداریم ! ولی باز باید سعی کنیم و خودمون رو داغون کنیم که حداقل مایی که اینقدر اعتقاد به گذشته و آینده مون داریم یک گذشته توپ برای آینده مون بسازیم . اونقدر توپ که صدا کنه و صداش اونقدر بلند باشه که تمام گذشته و آینده رو باهاش پوشش بده . این تکرار روزها رو به حساب دنیا ننویسیم و بدونیم مقصر خودمونیم که هیچ حرکتی انجام نمی دیم . یک حرکتی که فرق داشته باشه , با تمام کارهای گذشته و با تمام فکرهایی که برای آینده کردیم .

این ها رو به خودم گفتم , به خودم گفتم تا اینقدر راه نروم و پی در پی نگویم حالم بده , حالم بده , این دل ...

یکی از استادان دانشگاه از دانشجویان خود می خواهد برایش نامه بنویسند و از روزگار خودشان بگویند , استاد گرامی می گوید 99 درصد نامه هایی که باز کردم با این شعر (حالم بده , حالم بده ... ) شروع شدند !!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر