۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

زخمی

میدونم که بلاخره یک جایی، یک روزی ، پیش یک کسی این زخم کهنه که بیش از یک دهه ازش گذشته روباید باز کنم و مرور کنم و خودم رو درمان کنم ... سالی یکبار به یادش می افتم و فکر می کنم درمان شدم ولی نه ، وقتی صدام به یکباره پر از نفرت میشه ، وقتی قلبم از اون ته به سوزش می افته وقتی نمی تونم در برابر خیلی از مزخرفات شکیبا باشم می فهمم که نه بابا درمانم کجا بود !؟
----
چشمم که به تو و اون دوست دخترهای کذاییت می افته حالم از هر چی دختره به هم میخوره ، آخه چقدر بعضی هاشون خودشون رو خار و ذلیل می کنن وقتی هی بلند بلند مسخره اش می کردیم و بهش می خندیدیم و اون هم پشت خط بود و همه رو میشنید دلم میخواست گوشیو قطع کنه و دیگه بی خیال ، ولی اون 10 دقیقه بعد تلفن میزد و اگه جواب اش رو نمی دادی 27 تا اس ام اس می فرستاد که همه اش رو هم ما می خوندیم و هر هر می خندیدیم !!! تو هم انگار نه انگار ... فکر کردم که اگه دختر بودی چه باحال میشد ، یعنی همین که الان هستی بودی اما از جنس خودمون ، شاید اونوقت بهت لقب خیلی پستی نمی دادم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر