۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

عصبی ام

آقای دکتر تشریف بردن خارجه با در دست داشتن امانتی بنده ، حالا هم که  بعد از چند روز برگشتن دوباره امانتی بنده دستشونه!!! یعنی این امانتی رو به دست طرف نرسوندن ، به همین راحتی ... حالا نمی دونستم توی اون عصبانیت چطوری خودم رو کنترل کنم که با همون لبخند همیشگی با دکتر صحبت کنم . حرصم بیشتر از این در اومده که خیلی راحت هرهر میخنده و میگه ای وای ببخشیدا اتفاقن کلی اونجا ذکر و خیر شما بود ولی نمی دونم چرا فراموشم شد!!! الان خون خون مرا می خورد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر