چقدر بد شدم من خدا ، چقدر برقراری ارتباط با افراد جدید برام سخت شده ، امروز در برابر دختر به این خوشگلی که همش هم با لبخند به من نگاه می کرد و هی می خواست سر صحبت رو باز کنه فهمیدم خیلی داغونم ، به خودم اومدم دیدم حتی یک لبخند هم روی لبم نیست ، دیدم چقدر خشک و رسمی دارم صحبت می کنم حتی کمی خشن ، من کی اینطوری شده بودم که تازه فهمیدم ... خیلی وقته ... آره شدم یک آدم جدی و خشک که آخرین دوستی که باهاش اشنا شدم بر میگرده به دو سال پیش ، الان وقتی می گم جانم ، بله ، عزیزم باز هم خیلی خشکم ... راستش از خودم ترسیدم .
---
کی می خواید یاد بگیرید که اینقدر توی کار دیگران دخالت نکنید ... یک کلام وقتی کاری بهت ربط نداره بگو و خلاص ... نه اینکه هی گند بزنید هی من جمش کنم ... اون هم توی این دوره زمونه که با هر چیزی می شه شوخی کرد غیر از مسئله ی مالی و پول و این مزخرفات . باید خیلی بدتر باهات برخورد می کردم .
---
عاشقتم ... وقتی داری برام چمدون سفر می بندی بدون اینکه من بگم می شینی برام کیف لوازم آرایشم رو پُر می کنی وحتی دو تا لاک هم می زاری توش ... بعد وقتی می رسیم مقصد می گم دیدی یادم رفت کیف لوازم آرایشم رو بیارم ، می خندی بهم و رو می کنی به چمدون و بی خیال رد میشی ... به خاطر همین چیزهای ساده خیلی بیشتر عاشقتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر